ن و القلم و مایسطرون...
واژه ها مملو از اسرارند و افسونگری می کنند ... گاهی مجبورت می کنند بخندی گاهی هم گریه ... گاهی با خواندنشان قلبت شروع می کند به طپش انگار پرنده می شود و قفس سینه ات را تاب نمی آورد پرواز می خواهد ،پرواز! ! گاهی هم اسیر می شوی در پیچ و تابش... گاهی پر از امید می شوی شور دوباره میگیری گویی در نو بهاری و منتظر شکوفه... گاهی هم انقدر زرد میشوی که انگار خزانت فرا رسیده و بیم این می رود که هر لحظه بر زمین بیفتی....
و مادر همه این اسرار قلم است ...باید خروشش را به نظاره بنشینی ... اجازه دهی پرواز کند شاید به بهشت ارزو ...شاید هم به دریای مواج تفکرات نیمه عقلانی شاید هم پیچک عشق به دست و پایش بپیچد...مهم نیست چگونه بنویسی مهم نیست!!! باور کن مهم نیست!!!
مهم این است که رهایش کنی تا تو را نقاشی کنند...