خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
بغض قلم
عشق...
پنج شنبه 91 شهریور 30 , ساعت 1:59 صبح  

دلم بوی باران میخواهد ؛ بوی خاک نم خورده که با شمیمش عطر حظورت قلبم را پرکند... دلم یک عالم نرگس میخواهد یک بغل یاس ... دلم جنون میخواهد ...دلم برایت تنگ شده اصلا لک زده برایت ... برای سرمای ان روزها برای گرمای دستانت ...برای ترس از دست دادنت ...برای هیجان امدنت ...برای مستی بارانت ...برای سرزندگی بهارها ...برای رقص برگها درپاییز ...تا تو نباشی نه بوی باران خوب است نه یاس مهربان است...نه نرگس مست است ...و نه اصلا ... و نه اصلا زندگی خوشایند است روزها وشب ها یکی است ...پاییز طلایی نیست ...پاییز بی تو اصلا زیبا نیست بی تو برگها در پاییز رقصان به زمین نمی افتند ، بی تو برگها می میرند ...بی تو پاییز فصل مرگ است ... بی تو همه چیز ملال اور است ...بی تو اسمان بی کران نیست ...ستاره ها درشب چشمک نمیزنند ...بی تو ماه دلفریب نیست نمی تواند  پروانه ها را مجنون کند...اصلا بی تو من ؛‌من نیستم ...بی تو من هیچ چیز نیستم ...کم می اورم بی تو ... من بی تو معنایی ندارم پر میشوم از خالی ...بی هدف میشوم وپوچ ...من تورا میخواهم ...تو تمام دلیل من برای زنده بودنی ... اصلا تو تمام منی ...تمام هستی من تمام نفس هایم بی تو خالی است .... تمام لحظه هایم بی تو شوق مرگ دارند .... وای بر من بی تو

 

 

 

ع ش ق

بیا ... جانم به فدایت ....بیا....

 


نوشته شده توسط فاطمه | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

بغض قلم

فاطمه
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 5 بازدید
بازدید دیروز: 3 بازدید
بازدید کل: 8747 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لوگوی وبلاگ من

بغض قلم
موسیقی وبلاگ

اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اقا ی من ...
عشق...
رهایی
یا محمد
نرگس مست...
برای واژه هایم
قلم...